آتشی که آب میپاشند بر آن میکند فریاد، من همان فریادم ، فریاد

۱۳۸۸ مهر ۶, دوشنبه

عمه خدا بس



عمه خدا بس


سیگاری روشن کردم و پشت به آینه نشستم ،شروع کردم با صدای بلندگریه کردن و با خودم حرف زدن از خودم متنفر شده بودم، این بار صدای محمود توی گوشم می پیچید ، سطل آشغا ل ، تو فقط یک سطل آشغالی که هر وقت دوست داشته باشم چیزم رو می ریزم توت،
******
یک هفته تمام تلاش کردم، ازهر راهی که ممکن بود ترفندهای مختلف را به کار گرفتم، از ناز و قروقمیش بیگیر تا التماس ک محمود را راضی کنم روز شنبه بریم تولد یلدا ، حتی حاضر نشد حرفم را بشنود، نمیدانم چی شد که روز جمعه زدم به سیم آخر، گفتم: حالا که نمیای من و طلوع میریم ، یک دفعه گر گرفت: تو، توی سطل اشغال، می خوای بشی لنگه شهلای هرجائی، اگر جرعت داری پاتو از این جا بیرون بگذار تا بعدش ببینی یک من ماست چقدر کره داره، فقط یک بار دیگه سروکله اش اینجا پیدا بشه ،هر چی دیدی از چشم خودتت دیدی ،این زنیکه اگر آدم درست و حسابی بود که با دوتا بچه طلاق نمی گرفت، هی چیزی نمیگم روز به روز پروتر میشه، معلومه دیگه وقتی خاله محترم وشهلا خال خالی معلم باشند بهتر از این هم نباید گه خوری کنی، همینطور که خم شده بودم و ظرفها را توی کابینت می گذاشتم، گفتم: خاله روز شنبه میاد دنبالم،یکهو مثل خفاش پرید و با لگد زد وسط پام تا آمدم برگردم یک سیلی هم خواباند بیخ گوشم و زد توی سرم همون لحظه از شدت درد احساس کردم رحمم پاره شده، دنیا دور سرم می چرخید تا آن لحظه هیچ وقت اینجوری کتک نخورده بودم ، ولی باز هم مثل دفعهای قبل برای اینکه طلوع با صدای گریه ام بیدار نشه رفتم نشستم توی اتاق کوچیکه و های های به حال خودم گریه کردم او هم پا شد و رفت روی مبل روبروی تلويزیون دراز کشید، همانجا آنقدر گریه کردم تا خوابم برد.
صبح با صدای ساعت که گذاشته بود بالای سرم بیدار شدم، پتوهم انداخته رویم ولی وقتی خواستم پا شم اونجام وحشتناک درد می کرد، دستشوئی رفتم و دیدم جای نوک انگشتهاش هم بیخ گوشم مانده، توی آشپزخانه یک نامه با خط درشت برایم نوشته بود "شعله جان آیا تولد رفتن اینقدر ارزش داشت که هم اعصاب من را خورد کنی هم اعصاب خودت را، دوستت دارم، به کارها وحرفهای خودت فکر کن باز هم میگویم دوستت دارم". طلوع را راهی مدرسه کردم و نشستم به فکر کردن، چه طور به خاله بگم که هم ناراحت نشه هم نفهمه که محمود نمی گذاره بیام.
تلفن کردم به خاله محترم که یک جوری بهش بگم ما نمی تونیم بیایم .کلی از این در و اون در گفتم، ولی هرطور فکر می کردم این یک کلام رو چطور بگم نمی تونستم، درست یک ساعت بود که داشتیم صحبت می کردیم، تا اینکه خاله محترم گفت : من دیگه باید برم، تو هم زود بیا که رنگ رو بزارم سرت ، هیچ راهی نداشتم، باید می گفتم، خاله، جون یلدا،جون مامان از من ناراحت نشی، ما نمی تونیم بیایم ،چون محمود سرکارودیر وقت میاد.
خاله که چند سالی سنگ صبورم شده بود، یک هو گرگرفت که باز این مردیکه پیله کرده که خانه ما نمی یاد، می خوام صد سال سیاه نیاد. نه خاله واقعاّ سر کاره ،اشکال نداره خودم میآیم دنبالتون ،نه زشته همه هی می پرسن: پس کو شوهرت،گور پدر مردم کرده، بگو شوهرم سر کار،نه خاله فقط جون مامان از من ناراحت نشی ،خودم هم دوست دارم بیام ولی ولش کن اعصابم رو خورد کرده بهتر بمونم خونه، شعله خجالت نمی کشی،تا کی میخوای این جور زندگی کنی، تا کی می خوای گه کاریهاش رو ماست مالی کنی، اگر از روز اول که بهت می گفت کجا بری کجا نری با کی حرف بزنی یا هزار کوفت و زهر مار دیگه ایستاده بودی تو روش حال جرعت نمی کرد بهت بگه توی این مملکت غریب، خونه خا لت هم نرو، هی زشت زشت کن تا دو سال دیگه هم جرعت کنه بزن توی سرت ،خاله جون آب غوره نگیر که چهار صباح دیگه کورهم بشی، چی ازت بیشتر داره مردیکه عقده ای ،همش خودت مقصری .
از اینکه خاله دست روی زخمم می گذاشت از خودم بی زار شده بودم، دیگه نمیشنیدم ، اشکم طبق معمول راه افتاده بود، اگر میشد همان لحظه خودم رو میکشتم ، شرمم می شد بگم تا حالا چند دفعه کتک خوردم، و حالا هم جایم زده که حتی روم نمی شه دکتربرم، صورتم هم کبود،از اینکه می ایستادم تا منو بزنه،از خودم متنفر بودم، گریه ام به هق هق تبدیل شد، تمام تنم می لرزید، خودم رو خار وذلیل میدیدم. خاله از اینکه به هق هق افتادم آتشی تر شد ، فقط قربون صدقه ام می رفت که گریه نکن، پا شو آب بخور، سیگارتو روشن کن، فدات بشم اعصاب خودت رو خورد نکن، ولی فایده نداشت فقط داد می زدم وهق هق می کردم که خاله من بدبخت شدم، دیگه نمی دونم چه خاکی تو سرم بریزم، نمی دونم سر به کدوم کوه و بیابون بزارم .خاله محترم در حالی که گریه می کرد می گفت: این مردیکه عوضی آدمه که تو اینطوراعصاب خودتو به خاطرش خورد می کنی؟ تا نیم ساعت دیگه خودم می آیم اونجا ، تصور اینکه خاله صورتم رو اینطور ببینه و متوجه راه رفتنم بشه ،باعث شد به خودم بیام و کمی آروم بشم ، رفتم یک لیوان آب خوردم و از خاله خواهش کردم که نمی خواد بیای، چون می دونم یک عالمه کار داری، سیگاری هم روشن کردم، خاله دلش گذاشته شد، شروع کرد به دلداری دادنم، پا شو برو به خودت برس،فردا زودتر بیا تا رنگ رو بزارم سرت و یه خورده هم کمکم کنی، همینطور که با خاله صحبت می کردم، به ذهنم رسید که با کرم پودر، کبودی رو بپوشونم چون فقط جای نوک انگشتهاش ما نده بود، در هر صورت می دونستم که با اون کرم پودرخوبه می تونم درستش کنم، قرار شد خاله با شوهرش صحبت کنه تا محمود را راضی کنه که فردا با هم برای تولد یلدا بریم، خاله که بی خبر از کتک کاریها و فحاشیهای محمود بود پشت سرهم می گفت ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است اگر ظهراومد خونه دوباره یک ودو کرد، امونش نده، از چی می ترسی، یکی گفت ده تا بزن رو دنده اش، اگر خواست فیلم بازی کنه ،شل کن سفت کن در بیاره محل سگ بهش نزار، دست بچه رو بگیر بیا، حا لا هم مثل یک زن درست حسابی پا شو برو به قول سارا دیونه به ایست رو بروی آینه، اول به خودت روحیه بده بعد یک دستی به سروصورتت بکش دختردیونه ،خودت رو کردی مثل یک زن چهل سا له، کون لقه هر چه مرده که این یکی گه ترینشونه ،خلاصه به خاله قول دادم که اول به خودم مثلاّ روحیه بدم.
گوشی تلفن رو که گذاشتم ،تازه گریه امانم رو برید، اما دیگه اشکی نمونده بود، فقط زار می زدم ومامان مامان میکردم . رفتم تو اتاق خوابم که هم به خودم روحیه بدم و هم برای چندمین بار نگاهی به کبودی صورتم بندازم، از بس گریه کرده بودم چشمهام باز نمی شدن، دست وصورتم رو با آب سرد شستم ، سرم سنگین شده بود به خودم احترام گذاشتم ویه چای دم کردم ، بعد از مدتها در آینه توی چشمهای خودم نگاه می کردم اصلاّ نمی شناختمش، با وجود اینکه صبح کبودی صورتم رو دیده بودم، این بار که نگاه کردم از خودم بیشتر شرمم شد، سیگاری روشن کردم و با پرویی باز سرم رو بالا گرفتم وبه تصویر خودم زل زدم، اصلا نمی شناختمش، زنی با ابروهای پر ،چشمهای عبوس و موهای جوگندمی، در تنهایی ازخود خودم شرمم شد، نمی دونم چرا خودم رو در آینه نمی دیدم، عمه خدابس شده بودم، کمی بیشتر نگاه کردم، دیدم قیافم شده عمه خدابس، ترسیدم، دستی به موهام کشیدم ، کمی چای خوردم لامپ رو روشن کردم و دو باره در آینه نگاه کردم، دیدم خوب می شناسمش، آره خودمم شعله با پیشانی بلند،دندونهایی که فاصله بینشون هر بار با خنده خودشون رو نشون می دن، تمامی علامتهایی رو که مردم نشونه خوش بختی می دونن دارم .مادرم می گفت توی کیسه خوش یمنی بدنیا اومدم ،براشون خوش قدم بودم وچهار تا پسر پشت سرم بدنیاآورده،خواستم بیشتر خود خودم رو نگاه کنم که گریه امونم رو برید.
سیگاری روشن کردم و پشت به آینه نشستم ،شروع کردم با صدای بلندگریه کردن و با خودم حرف زدن از خودم متنفر شده بودم، این بار صدای محمود توی گوشم می پیچید ، سطل آشغا ل ، تو فقط یک سطل آشغالی که هر وقت دوست داشته باشم چیزم رو می ریزم توت، این یک کلام هی توی گوشم می پیچید،( سطل اشغا ل ،سطل اشغا ل) ، درست می گه، من سطل اشغالم که هر طور دوست داره با من رفتار می کنه. صداش داشت دیونم می کرد، ترسیدم، از اتاق زدم بیرون رفتم نشستم کنارمیز نهار خوری، صداش خفه شد. عینهو دیونه ها با خودم حرف می زدم البته جیغ می زدم، دیگه دروغ بسه، دیگه دروغ بسه، تا کی می خام ننه من غریبم در بیارم، پا شدم رفتم تو اتاق خواب با همون رو بالشی که پر ازاشک و تف ومف شده بود صورتم رو خوب پاک کردم، روبروی آینه ایستادم هر چی کردم لبخند بزنم نمی شد، هی ،هی شعله تویی تو که صدای خندهات همیشه تا ته کوچه می رفت و مادر همیشه به صدای خندههات اعتراض می کرد، میگفت: صدای خنده دختر باید اندازه صدای شاشش باشه، پس بخند،بخند، ميفهمی، ترسیدم نکنه دیونه شده باشم، ولی نه، خنده دل خوش می خاد، این همه بدبختی، فلاکت و بد بیاری که دروغ نیست پس باید خودم را از دست این همه مشکلات نجات بدم، خاله درست می گه، این گره فقط به دست خودم باز می شه، چطور؟ نمی دونم ،به کجا پناه ببرم ؟بهتر دست طلوع را بگیرم و فرار کنم،برم برم، باید برم، بهتر از این خانه بزنم بیرون و برم ،برم. یاد عمه خدابس افتادم این قدر گریه کردم تا دو باره به هق هق افتادم ،پا شدم رفتم دست شویی ، دست وصورتم رو شستم، چاییم یخ کرده بود، این بار یک چای انداختم توی لیوان و نمیدونم سیگار چندمم رو روشن کردم . با وجود اینکه چشمهام باز نمی شد مثل یک آدم نشستم که تکلیف خودم را با خودم روشن کنم .اما این بار عمه خدابس از جلوی چشمم دور نمی شد عینهو پرده سینما، خودم ،بچه ها وعمه رو میدیدم صداشون توی گوشم می پیچید.
عمه خدابس، بگو چه آرزویی داری؟ آرزو دارم برم،برم، برم،برمممممممممممممممممممممم ما بچه ها غش می کردیم از خنده تا هر چی او می گفت برم ما از خنده غش می کردیم ،بعد می پرسیدیم خوب کجا بری؟برم توی یک بیابون برهوت، سر یک کوه بلند فقط خودم باشم ،خودم لخت وعور بعدانگشتش رو می کرد توی دهنش یک ملاچ مولچ می کرد اوم،اوم بشینم هی ِِِی ی ی فکر کنم .
خوب فکر کنی که چی؟ خوب عمه هر کی یک آرزوی داره من هم آرزو دارم برم ،برم م م م م ما غش می کردیم از خنده، بخندید شاید روزی روزگاری یکی از شما حرفهای من رو بفهمه ،نه دور از شما، دور، الاهی هیچ وقت هیچ کدوم از شما حرفهای من رو نفهمید. باز قهقهه ما بچه ها بلند می شد،عمه می دونی چرا از حرفهای تو خندهمون می گیره ،این که هی میگی می خوام برم،برم اگر ما نگیم کجا تو فقط می گی برمممممممممممم.عمه خدا بس با وجود اینکه این حرف رو از ما بچه ها بارها شنیده بود هر دفعه که باز ما این رو میگفتیم جوری برخورد میکرد مثل اینکه اولین بارش بود که میدید ما بچه ها سر به سرش می زاریم، می گفت: ها، پدرسگها پس اگر جرعت کردید یک بار دیگه از من بپرسید که چه آرزوی دارم .عمه خدابس زن مهربانی بود او توی خانه اش یک تنور بزرگ داشت که نان می پخت برای فروش، خودش به تنهایی روزی یک کیسه آرد رو خمیر می کرد ومی پخت . همینطور که خمیر می کرد خودش به خودش می گفت خوب بخندید بعد روش می کرد به ما بچه ها، شاید شماهم فردا مثل من بدبخت شدید ،لااقل حالا هر چقدر دوست دارید بخندید.ای ی ی، چی بگم، گه تو خدا، اگر بختم بختی بود چیز خر هم درختی بود. اگر بدونید من چقدر بدبختم چی بگم یکی ،دوتا، صد تا، نه همون بهتر که نگم بعد با صدای بلندتر می گفت دوست دارم برم، برمممممممم حالا اینقدر بخندید تا خودتونو خیس کنید .
دیگه توی خانه خودم نبودم، اونجا بودم کنار درخت توی حیاط عمه، صدای عمه توی گوشم می پیچید، حالا فهمیدی،فهمیدی برم،برم یعنی چه می دیدمش که چطور خیس عرق مشغول نون پختنه و چطور خودش با خودش حرف می زنه. وحشت کردم ،عمه در چهار چوب دراتاق خواب ایستاده بود وبا آن نگاه مهربانش می گفت شعله من باید برم،برمممممم.
اما، عمه خدابس هیچ وقت به آرزوش نرسید، یک روز صبح زود تنور رو روشن کرد، گذاشت خوب داغ داغ شد، بعد رفت بالای سکو وخودش رو انداخت تو تنور.
نه ،نه اوعمه خدابس بود، من شعله ام، پا شدم دیگه نه صداش رو میشنیدم نه تصویرش رو میدیدم. ایستادم روبروی آینه و به خود خودم نگاه کردم، بعد با صدای بلند نهیب زدم، تو، آره توعمه خدابس نیستی، تو عمه خدابس نیستی ،او مرده ،باید بری باید آنقدر بری تا برسی به یک کوه بلند لخت عور اوم اوم، بشینی فکر کنی، نه فکر نمی خواد تو فکر کردی، پس پا شو،نه ،نه فعلاّ نه، اول باید بخندم، آنقدربخندم، وحشت کردم نکنه دیونه شدم ،وحشت تمام وجودم رو گرفته بود ولی نمی تونم بگم چه احساس خاصی بهم دست داده بود، حس می کردم خودم شدم، شعله ،شعله ای که صدای خنده هاش تا سر کوچه می رفت، دیگه از خودم شرمم نمیشد.
،توی چشمهای خودم زل زده بودم نه ،نه چرا من شرمم بشه ، یا رومی- روم یا زنگی- زنگ، آره من شعله ام، شعله.

 میترا محمودی

چه مسائلی باعث شد،مرد سالاری را درک کنم و فمینیست شوم


چه مسائلی باعث شد،مرد سالاری را درک کنم و فمینیست شوم




از کودکی تبعیض را دیدم و درک کردم دختر و پسر بودن را.

نوۀ پسری و نوۀ دختری بودن را.

دست مالی و خشونت جنسی را.

بزرگتر که شدم ،فهمیدم محدودیت و کنترل را به جرم دختر بودن.

وقتی با پسرها مسابقه پریدن از روی دیوار می دادم،مادرم جیغ می زد و می گفت: آخر رویم را سیاه می کنی.آن وقتها نمی فهمیدم.

آری، همیشه لقمه چر بتر برای پسرها بود.

آری، بارها و بارها از بزرگترها شنیدم، دختر اینطور توی کوچه بازی نمی کند، دختر که کله شق نمیشه،دختر که حاضر جواب نمیشه،دختر خوب سر بزیر راه میری،دختر خوب حرف برادرش را گوش می کند،دختر خوب توی کوچه و خیابون نمی خندد ،دختر خوب لقمه اش را با برادرش نصف می کند،دختر خوب متین و سر بزیر است.

آری،دوازده ساله بودم،که دیدم فریده خودش را با بنزین به آتش کشید.برای اینکه در مدرسه شنیده بود،مادرم تن فروش است.

سال بعد مریم خواهرم را دیدم،که چطور شوهرش موهای بلند ش را گرفته و در کوچه

می کشد.

گلنسا خواهر شانزده ساله ام را فردای عروسی با صورتی متورم و کبود به خانه آوردند،برای اینکه مادر داماد تشخیص داده بود دختر نبود.

دیدم دستمال شب زفاف ،عروس پانزده ساله را که خونی بود ، ولی کم زنان دیگر با جگر گوسفند غرق خونش کردند.

دیدم، ایران خواهرم را که به اسم کلفت در خانه دیگران کار می کرد،ولی چگونه موردی سوی استفاده جنسی قرا می گرفت.

آری،آری آنها من،مادرم و خواهرانم بودیم و هیچ نسبتی با شما نداریم.

خسته شدید،از این حرفها ی تکراری، آری،هم حرف میزنیم،هم عمل می کنیم.بارها دیدم تحقیر و سرکوب خودم و خواهرانم را.

دیدم، خواهرم پروین را که در رژیم جمهوری اسلامی ایران نمی توانست اثبات کند،دختران پنچ و شش ساله اش مورد سوی استفادۀ جنسی پدرشان قرار می گرفتند. به ترکیه فرار کرد و در آنجا برای اینکه بتواند شکم خود و کودکانش را سیر کند،به هر دری زد،ولی آخر مجبور به تن فروشی شد.اولین بار مجبور شد جسم و روحش را به عنوان باج مجانی دست پلیس در ترکیه بدهد .

می دانید؟خواهرانم در زندان به جرم دگر اندیش مورد تجاوز جنسی قرار می گرفتن.

می دانید؟خواهرانم هنگام فرار از ایران چگونه توسط قاچاقچیان مورد تجاوز قرار میگرفتند.

می دانید؟خانوادههای بودند،که آرزوی مرگ دختر دگر اندیش خویش را که در زندان جمهوری اسلامی بودند می کردند.

می دانید؟به چشم خود دیدم زن و مردی را که در غروب تابستان کودکی را به جرم حرام زاده بودن در رودخانه انداختن.

من زهره خواهر شانزده ساله ام را دیدم که چگونه خودکشی کرد. برای اینکه می خواستن او را با منیژه دختری عمه ام گا به گا*کنند.(مبادله پای به پای ،هم چون مبادله گاو با گاو )

ناگفته نماند که هنوز در جنوب ایران هستند پدر انی که دختران خویش را با هم مبادله می کنند

چون با دختر خویش هم خوابگی حرام است. در نتیجه بهترین راه مبادله است . باور کنید این را در شهر اهواز دیدم نه در روستا .



آری،آری لیلا خواهرم به جا ی خون به خانه شوهر رفت(زمانی که قتل صورت می گیرد،و دو خانواده یا دو طایفه به این نتیجه گیری می رسند که به جنگ و دعوا خاتمی بدهند ،دختری را به جای خون ریخته شده به خانواده مقتول می دهند .)



با ثریا در کارخانه آشنا شدم،از نۀ سالگی مورد تجاوز پدرش قرار گرفته بود.بعد از انقلاب پدرش را به جرم گناه محارب کشتند.پدرش می گفت: درخت کاشتم که خودم ثمر ش را ببینم،نه دیگران.

دولت،او را به خانواده ای بدتر از پدرش تقدیم کرد، هم کلفت بود،هم مورد خشونت جنسی مردهای خانواده قراری می گرفت.او فرار کرد و در دسته باندها ی مواد مخدر آقا زا ده ها افتاد.هم اکنون مثل هزاران ثریا ی دیگر معتاد است.



آری،آری بسیار تأسف آور است.پس ما باید بتوانیم جای رویای تغیری دیگران به خود کمک کنیم که مستقل بر علیه هر چه ستم است برخیزیم .

دیدم،خواهرم را که به جرم دزدی یک حلب روغن شلاق خورد.

دیدم مینا خواهرم را که با تن فروشی شوهر معتاد و سه کودکش را تامین می کرد، چگونه سنگسار کردن.

دیدم، شعله را که به زور مورد تجاوز قرار گرفته بود. ولی بخاطر ترس و آبروداری هرگز لب به سخن نگشوده .

دیدم خواهری کار گرم را صبح تا شب کار می کرد،ولی هنوز نان خور شوهرش به حساب می آمد.او هیچ حقی نداشت که در دخل و خرج دخالت کند.

دیدم گور شدن و مرگ خدیجه را پای دار قالی ایرانی.

دیدم ،سیمین تحصیل کرده را که چگونه دو سال بعد از ازدواج خوار و ذلیل شد و اعتماد به نفسش را از دست داد.

دیدم، فاطمه را که به جرم دختر زا بودن مورد لعن و نفرین شوهر و فامیل بود.در بدترین شرایط زایمان کرد.ولی ای وای نوزاد دختر بود.دختر

دیدم، بسیاری از خواهرانم را که سالیان سال با شوهران روانی فقط به خاطر بچه ها،بی پناهی و آبروی داری سوختن و ساختن.و لقب زن خوب را از جامعه کسب کردن.

آری،آری پروین خواهر حامله ام را در همین استرالیا دیدم،که گوشش پرخون و زیر چشمش کبود بود.هر زمان حرف آزادی و دمکراسی بود، کس به پای شوهر متجاوز او نمی رسید .

ترانه عزیز را هم دیدم که در عرض یک سال شوهرش هم دستش هم پایش را شکست و هر دو بار گفت:از پله ها خوردم زمین. برای اینکه اقامت نداشت.مجبور شد سکوت کند.

آری،سهیلا و مهتاب را میگویم فردای طلاق از طرف خانواده،فامیل و دوستان طرد شدن ،

زنان شوهردار بر عکس شوهرانشان از آنها دوری می کردند.نه نه اشتباه نکنید،آنها جذام نداشتن ،آنها تبدیل به هیولا شده بودن یعنی بیوه زن،یعنی نخواستند بسوزند و بسازند.



آری،آری دیدم.ای کاش گور بودم ، و نمی دیدم.زنی گفتن مردی گفتن را،جنگ و کشتار جوانان را تجاوز،خود کشی ،خود فروشی،بیماریهای مختلف روانی و مقاربتی،فروشی دختران در کشورهای خلیج نشین،باندهای موادی مخدر آقازاده های دولتی را،دربدری،فرار،سیلی ،مشت، گرز،کمربند ،ترکه انار ، لگد و در کونی را

آری،در تلویزیون بسیار دیدم و در کتابها خواندم،کمر بند عفت برای زنان اروپای.کفش چوبی برای زنان چینی،یتیم خانه مرگ برای نوزادان دختر چینی،ختنه دختران برای افریقا و آسیا ،به آتش کشیدن زن هندی به جرم بد بودن،یا کم بودن جهاز،یا در آتش سوزاندنش به هنگام مرگ شوهر.تجارت سکس دختر بچه ها و زنان در جهان را

آری،آری می شود گور،لال و کر بود. می شود روی منطق و شعور انسانی پا نهاد و دم بر نیاورد.ولی نه،نه نمی شود چون آنها مادر و خواهران من بودند. نه،نه دیگر دروغ بس است.

خود من بودم.خودم یعنی نیمی از جامعۀ انسانی.

آیا می شود؟ این همه ستم را با پوست و گوشت لمس کرد،یا حداقل دید باز ضد ستم ، سیستم مردسالار و ضد جمهوری اسلامی نبود.



آیا می شود دم از انسانیت،احساس وعاطف ، آزادی و دمکراسی زد ،بعد به تولید این جنایت کمک کرد ؟؟؟

آیا می شود سکوت کرد ؟سکوت یعنی حمایت ، سکوت یعنی جنایت، سکوت یعنی .....





میترا محمودی 83/3/8


دوستان آیا می شود روز جهانی کارگر را سرمایه داران جشن بگیرند ؟

دوستان آیا می شود روز جهانی کارگر را سرمایه داران جشن بگیرند ؟
پس چگونه است که روز جهانی زن را مردان جشن می گیرند ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
می نویسم تا نوشتن را یاد بگیرم،همانطورکه بدون تئوری عمل کردم،ولی زندگی تئوری را با کار در مغز استخونام تزریق کرد.
آری ،زندگی بود که در عمل به ما آموخت در مقابل رژیم جنایت کار جمهوری اسلامی بایستیم و پیه زندان،شکنجه،تجاوز،اعدام،سنگسار،دربدری و تبعید... را با جان و دل بپذیریم و باز همین زندگی بود که به ما زنان آموخت باید تمامی معیارهای جامعه مردسالار را برهم زد و نترسیم از مارک و اتهام سلیطه و دریده وبا افتخار اعلام کنیم ما با هرچه سالار است سر ستیز داریم ،ما با هر چه خشونت است چه دولتی چه خصوصی جنگ داریم .
یقین دارم که میدانید هشت مارچ روز جهانی زن است .روزی که زنان فریاد خود را هر چه رساتر بلند می کنند تا به گوش سیستم مردسالار و مردان زن ستیز برسانند که ما بیکار ننشسته ایم و مبارزات خودمان را علیه ستم جنسی ،ستم طبقاتی و نژادی پی گیرانه ادامه می دهیم.
بهتر است از شعار و کلمات قلمبه سلمبه بگذرم،که اگر بخواهم چند نمونه لغت نامه در اینترنت هست ومی توانم استفاده کنم.
       از شعارهم می گذرم برای اینکه بیست وهشت سال است شعار داده ام
و استاد شعار هستم هر چند در شعار دادن به گرد پای بعضی ها که مدافع حقوق زنان هستند
نمی رسم ، آن هم متاسفانه به دلیل دانشگاه نرفتن و آشنا نشدن با تزهایی چون سیاه و سفید،
اخلاق مدنی، فمینیسم و مارکسیسم مدرن است. ولی از آنجاییکه به زندگی با تمامی سختیها یش عشق می ورزم در رابطه با معضلات زندگی به خصوص زندگی زنان آشنایی بسیار دارم و عمق جنایت جامعه مرد سالار را با پوست و گوشت لمس می کنم.پس بهتر است به اصل مطلب بپردازم.
چهار سالی می شد که گروهی از زنان به نام تشکل مستقل زنان روز هشت مارچ را با هزار و یک مشکل از قبیل تهیه سالن،مطلب ،وسایل صوتی و خواننده که مهمترین و مشکل ترین قسمت کار بود برگزار می کردند.
بماند که در عرض این چند سال یک بار زنانی بودند که با نهایت رذا لت از ما سوء استفاده مالی هم کردند. یعنی به اسم تشکل مستقل زنان ایرانی از دولت استرالیا پول گرفتند بعد به حساب شخصی خودشان واریز کردند.)
تا اینکه برای سال پنجم به این نتیجه رسیدیم بهتر است خواننده ،غذا و رقص را از برنامه حذف
کنیم .و در عوض برنامه شامل فیلم مستند در رابط با زنان در ایران ،ارايۀ مطلب و پرسش و پاسخ باشد. در نهایت، متاسفانه شست وسه نفر شرکت کردند ودر مقابل آن سالها که سیصد نفر شرکت می کردند جای حرف بسیار داشت.
ولی با همه نقطه ضعف ها و نقطه قوت ها، تشکل مستقل زنان، پس از پنج سال کار مشترک با هم (که بزرگترین تجربیات را برای من داشت) حدود دو ماه پیش با تصمیم اعضا تشکل بدون هیچ گونه درگیری و شکستن کاسه کوزه ها بر سر یک دیگر( مثل گروهای مردانه) تشکل را منحل کردیم. البته هر کدام از دوستان دلایلی داشتند، من فقط نظر خودم را برای پذیرفتن و منحل شدن مطرح می کنم.
گروهی که بعد از پنچ سال نه تنها به اعضایش اضافه نشود بسا کم هم شود، حتماّ یا لازمه جامعه نیست یا اینکه اشکالات اساسی دارد . هر چند فکر می کنم بد نباشد که همینجا یاد آوری کنم، نقطه اشتراک زنان در ستم جنسی است با منافع مختلف طبقاتی و دیگر اینکه جنبش زنان در جامعهً ما بسیار جوان است، بماند که از همان روز اول ، انگ ها و مارکهای جورواجوری خوردیم واین قبیل مسایل هم بی تاثیر نمی توانست باشد. ولی حقیقتاًّ آنقدر مهم نبود که بتواند تعیین تکلیف کند .
اما این همه گفتم تا بگویم جای بسی تاسف است که امسال در نهایت ناباوری دیدم چند تا هشت مارچ در سیدنی برگزار گردید از احزاب و سازمانها بگیر تا افراد مستقل سیاسی و مردهای زن ستیز چماق به دست، هر کدام به نوعی هشت مارچ را برای ما زنان جشن گرفتند.حقیقتاً نمی دانم با چه قلمی باید بنویسم که تاثیر مثبت داشته باشد، ولی پنداشتم ننوشتن و غر غر کردن تاّثیر مخرب تری دارد و از آنجائیکه با متلک وطعنه زدن مخالف هستم و معتقد م حقیقت تلخ را باید بدون تعارف مطرح کرد، پس با معذرت می گویم :در درجه اول برای خودم و خیلی از زنان فمینیست و زنان آزادی خواه که مطمئنا در سیدنی کم نیستند از صمیم قلب می گویم عزیزان واقعاً متاسفم . زیرا مردها پنداشتند هشت مارچ روزی است که آنها به ما بگویند شما بنشینید تا ما برای شما برنامه برگزار کنیم؟؟ بنشینید تا تاریخچه مبارزات زنان را برایتان بخوانیم؟؟ بنشینید تا برایتان آش بپزیم و از تان پذیرای کنیم ؟؟ بنشینید تا از خاطرات مبارزاتی زنان بگوییم؟؟ آنها که سالی دوازده ماه، سیزده ماه را برای ما تعیین تکلیف میکنند. آیا همین هم برای نفی استقلال جنبش زنان نیست؟
آری، آری هشت مارچ روز نه گفتن به تمامی معیارهای جامعه مردسالار است، روز نه گفتن به هر چه خشونت است چه دولتی چه خصوصی ،روزنه گفتن به هر چه ستم است ،روز نه گفتن به هرچه مردی گفتن زنی گفتن است ،هشت مارچ روز تعریف کردن ،تشکر کردن و تشویق کردن مردها نیست.
ناراحت نشوید باز هم می گویم هشت مارچ روز جهانی زن است نه روز شومنها.................
پس بیندیشید چه باید کرد ؟چرا جامعه به این جا کشیده شده است ؟
صادقانه به شما مردها می گویم نترسید .زیرا زندگی به ما زنها آموخته حق گرفتنی است نه دادنی .اشتباه نگیرید ،هشت مارچ روز تولد حضرت فاطمه نیست .بگذارید زنان کار خودشان را بکنند ، اعتماد به نفس ما را نگیرید بقیه چیزها پیشکش ، همانطور که تاریخ هم اثبات کرده، لازمه جنبش زنان تشکل مستقل زنان است ، پس بگذارید زنان کار خودشان را بکنند.
با آرزوی اینکه دنیایی داشته باشیم برابر و آزاد که در آن حرفی از جنگ ،گرسنگی ،فحش،
و هیچ گونه ستمی نباشد .

با سپاس - میترا محمودی




۱۳۸۸ شهریور ۳۱, سه‌شنبه

ریشه ی پدرسالاری و تاريخچه ی فمینیست

 
غالب شدن نقش مردان،سلطه ی پدر سالاری و مردسالاری یک شبه اتفاق نيافتاده است بلکه مبارزه بین مادر سالاری و پدرسالاری مدت زمان زیادی به درازا کشید .
بطور کلی ستم کشی زن از زمانی شکل گرفت که کارها به کشاورزی و دامداری و آن هم برحسب جنسیت تقسیم شد. و در مراحل مختلف تکامل اجتماعی در کنار تولید کشاورزی که منبع اصلی معاش قبیله بود،مشاغل متنوعی مثل کوزه گری،دبّاغی، رزمندگی و غیره بوجود آمد.
با رشد و شکوفایی پیشه وری،به تدریج کشاورزی به عنوان منبع اصلی تامین قبیله ،اهمیت خودش را از دست داد. به تدریج مالکیت خصوصی و طبقات اجتماعی شکل گر فت و در نتیجه سرنوشت انسان بویژه موقعیت زنان تغییر نمود .
در واقع می توان گفت مالکیت خصوصی از طریق کار ، زن را که قرن ها مادر قبیله بود، در محدوده ی خانه و مزرعه به نگهداری کودکان و خدمتکاری همسران وا داشت. و مرد که دیگر صاحب گله بود، توانست با بر هم زدن قوانین ارثی ،تبار وارث پدری را،بر تبار وارث مادری غالب کند.
انگلس ،از این تغییر و تحول به عنوان شکست تاریخی جنس مونث در جهان نام می برد.و می گوید: "اولین تقسیم کار بین مرد وزن به خاطر تولید مثل است."
و امروزه می توانیم اضافه کنیم که اولین تناقض طبقاتی که در تاریخ به وجود می آید مقارن با تکامل تناقض بین مرد وزن در ازدواج تک همسری است و اولین ستم طبقاتی مقارن است با ستم جنس مذکر بر مونث.
زیرا تک همسری اگر چه یک پیشرفت عظیم تاریخی بود ه ، ولی در عین حال همراه با برده داری و ثروت خصوصی،عصری را آغاز کرد که تا امروز ادامه دارد.
بنابر این نابرابری جنسیتی که امروزه یکی از معضلات بزرگ جامعه انسانی است از نظر تاریخی از نظامهای ی طبقاتی قدیمی تر و ریشه دار تر است .
تا اینکه انقلاب سیاسی فرانسه و انقلاب صنعتی انگلستان یکی از بزرگترین و قدیمیترین زنجیرهای ستم کشی و اسارت زنان را پاره کرد، زنان که قرن ها در چهار دیواری خانه در تولید نقش داشتند پس از اختراع ماشین بخار و نیاز بورژوازی به نیروی کار بیشتر توانستند در تولید اجتماعی شرکت کنند .
البته نباید فراموش کرد،که زنان برای از هم گسیختن این وابستگی ها و بر هم زدن آن الگوهای رفتاری تعیین شده ، از طرف مالکیت مردسالار تاوان سنگینی پرداختند . زیرا که از يک سو سرمایه داران طمّاع سخت ترین ، کثیف ترین و کم مزد ترین کارها را به زنان و کودکانشان می سپردند، آنها روزانه دوازده تا شانزده ساعت کار می کردند و از طرفی زنان کارگر مسئولیت خانه و بچه ها را به دوش داشتن.و هر زمان بحران بیکار سازی بود
زنان کارگر جزو اولین قربانیان بیکار ی بودند
در ضمن لازم به ياد آوری این نکته هم هست که در آن زمان اتحادیه های کارگری در دست مردان بود و آنها هم به هیچ عنوان حاضر به پذیرش زنان کارگر در تشکلا ت و اتحادیه ها کارگری نبودند، و آشکار است که این حرکت عملاً باعث می شد، دست سرمایه داران برای استثمار زنان بازتر باشد.
اما زنان بورژوا و خورده بورژوا، چون کارکردن را برای خو د ننگ می دانستند ، هنوز وابسته به امتیازات طبقاتی ایشان بودند و در همان نقشی که مردسالاری برایشان تعیین کرده بود بسر می بردند. تا اواسط قرن نوزدهم، این طبقات که از صنعتی شدن سرمایه دارای سود بردند طبقهّ ممتاز و اعیان جدیدی را بوجود آوردند که افراد آن اگر چه میزان ثروت و یا قدرت شان تغيير می کرد، ولی ترکیب شان همیشه ثابت بود و تقریباً از مردان سفید پوست تشکیل می شد.از آن پس سرنوشت زن بورژوا هم تغییر کرد.یا باید کار می کرد،یا گرسنگی می کشید. این بود که آنها هم با همان دشواری های زنان کارگر مواجهه شدند، با این تفاوت که این بار مردان بورژوا در مقابل زنان هم طبقه خودشان قرار گرفتند .چرا که در قرن نوزدهم،اکثریت انسان های کرۀ زمین را کارگران و تهی دستان تشکیل می دادند.که تحت فرمان همین طبقه ممتاز و اعیان جدید بورژوا - یا به قولی مردان سفید پوست زندگی می کردند. و تقریباّ همه زنان زیر دست مردان بودند.(یعنی بردۀ بردۀ سرمایه داری).
بدین ترتیب زنان کارگر افزون بر آنکه با کمبود مزد و مشکلات طبقاتی و جنسیت زنانه دست و پنجه نرم می کردند ، نه از حمایت زن بورژوا برخوردار بودند،و نه از حمایت کارگر هم طبقه -اش.
اما آنان سرانجام پس از تلاش بسیار توانستند در اتحادیه های کارگری راه پیدا کنند و اعتراضات ت خودشان را بر مبنای آنارشیسم، سوسیالیسمِ و کمونیسم عنوان کنند. و همچنین زنان طبقه متوسط هم از طریق جنبش فمینیستی، برای به دست آوردن حقوق سیاسی و مدنی خودشان در اندیشه ی مبارزه افتادند آنان که می اندیشیدند با حضور در اعتراضات و انقلابات بتوانند حقوق اولیه خود را به دست آورند، در انقلاب فرانسه نقش بسزایی داشتند. ولی بعد از پیروزی سیاسی انقلاب فرانسه ناپلـئون اولین حمله خودش را به جنبش های آزادیخواهان ه و برابر طلبانه زنان شروع کرد و آنها را سرکوب کرد.و سپس به سرکوب دیگران پرداخت و این درست همان کاری بود که جمهوری اسلامی کرد .
اما این مسائل باعث نشد که زنان از پا بنشینند و خاموش بمانند چنانکه آنان در هر گوشه ی جهان خشم و نفرت شان را فریاد زدن
برای نمونه زنان کارگر امریکا که در سال 1857 به خیابانها آمده و دستگیر و سرکوب شده بودند ، 50 سال بعد در هشت مارچ 1907 باز هم فریاد اعتراضشا ن را بلند کردند و باز هم مجدّداً سرکوب شدند اما باز هم خاموش نشدند .و از آنجائی که فرمان برداری ایجاد خشم و نفرت می کند و خشم و نفرت فریاد می شود ،فریاد حق طلبا نه زنان بارها سرکوب شد.
زنان علی رغم اختلافات طبقاتی و نژادی به این مسئله رسیدند که یک درد مشترک دارند،که ریشه در جنسیت زنانه شان د اردو آن هم ستم جنسی است. دریافت این مسئله باعث شد تا پایه های مادی ضرورت ایجاد تشکل سوسیالیستی زنان فراهم شود.
در نتیجه در سال 1907 کلارا تکین اولین کنفرانس زنان سوسیالیست را برگزار کرد.و در کنفرانس دوم به پیشنهاد کلارا تکین بنیان گذار کنفرانس زنان سو سیا لیست، هشت مارچ که روز زن نام داشت به روز جهانی زن تصویب شد.و در همان کنفرانس زنان ضمن تاکید بر طبقاتی بودن جنبش زنان به بی حقوقی های سیاسی و اجتماعی که تنها به صرف زن بود نشان بر آنها اعمال می شد و می شود، مبارزه علیه ستم جنسی را به عنوان بخش جدا نشدنی مبارزه طبقاتی اعلام کردند و زنان از ذهنیت مردسا لارانه که حاکم بر جنبش سو سیا لیستی بود فاصله گرفتند.
بد نیست همین جا یاد آور شوم هشت مارچ در سال 1978 به عنوان روز جهانی زن در تقویم سازمان ملل ثبت شد وبا اصرار و در لفافه می خواستند جا بیندازند که این روز به همه تعلق دارد.
در حالی که ما زنان فمینسیت برای جهانی مبارزه می کنیم که در آن حرفی از نابرابری جنسی،طبقاتی و نژادی نباشد و مردم در صلح و آرامش زندگی کنند.
می دانیم که دولت بوش مسئول مد یریت اشغال عراق را خانم کاندولیزا رایس یک زن سیاه پوست می گذارد و مسئول زندان ابوغریب یک زن ژنرال.همه شما حتماً عکس ها را دیده اید ،مثل اینکه این زنان دشمنان واقعی ملت عراق بودند نه ایالات متحد امریکا. آری ما زنان فمینیست فریاد می زنیم و در یک کلام می گویم :عزیزان، ما زنان نخود و لوبیا نیستیم که در یک کیسه جا بیگیریم زنان هم داری پایگاه ه طبقاتی و نژادی مختلف هستند هر چند که در ستم جنسی نقطه مشترک دارند، ( آنها هم می توانند ،هشت مارچ را فقط جشن بگیرند و رقص و پایی کوبی کنند و هیچ سخنی از گرسنگی،جنگ،ستم پشت دیوارهای بسته ،کار کودکان و فروش آنها و..........نگویند. )



برای ادامه به نوشته، با اجازه ی دوستان پیش از اینکه فمینسم و مردسالاری را از دید خودم - به عنوان یک زن مارکسیست توضیح بدهم – نخست با صدای بلند قلم فریاد می زنم :

سرنگون باد رژیم جمهوری اسلامی!

نابود باد سرمایه داری جهانی!

مرگ بر جمهوری اسلامی جنایت کار!

تنها ره رهایی جمهوری ............



شعارها را بخاطر داشته باشید ،تا بعد در مورد شان توضیح بدهم .



اکنون ببینیم فمینیسم چست؟ چه می گوید؟ و چه می خواهد

فمینیسم یک لغت فرانسوی است که در قرن نوزدهم به آنچه در ایا لات متحد ه جنبش زنان خوانده می شد می گفتند.

فمینیسم آنقدر شکلها ی متنوع دارد که بسیاری از محققان ترجیح می دهند تا به جای فمینیسم از کلمه فمینیستها استفاده بکنند.

نهایتا هم فمینیستها با هر ملیت، نژاد و طبقه از تبعیضات به علت جنسیت شان یعنی زن بودن توافق دارند.

اگر از من بپرسند فمینست از نظر تو یعنی چه ؟ می گویم من به عنوان یک انسان وظیفه دارم در سه جبهه جنسی،طبقاتی و نژادی مبارزه کنم و هیچ کدام را بر دیگری ترجیح ندهم .می خواهم در مقابل همه نقشهایی که جامعه مردسالار برای زن تعیین کرد و از بدو تولد به خورد مان داده نه بگویم.

نه به مشت و لگد،نه به زبان زن ستیز،نه به تزویر،ریا،نه به آبرو داری

نه به هرچه خشونت است چه دولتی چه خصوصی نه به، هر زنی گفتن مردی گفتن



متاسفانه فمینیسم در جامعه آنچنان غلط تعریف شده که آدم را یاد تعریفی که آخوندها در اول انقلاب از کمونیسم می کردند، می اندازد :



کمونیسم ، یعنی اشتراکی کردن زنان، کمو یعنی خدا و نیسم یعنی نیست پس کمونیسم یعنی خدا نیست.

البته بی دلیل نیست که عدۀ ای از زنان از لقب فمینیسم وحشت دارند

در حالی که ما به عینه در جامعه می بینیم زنانی را که هم عمل شان وهم حرفشان فمینیستی است ولی سعی می کنند که از جنبش دور باشند. چون نمی خواهند جامعه مردسالار انگلهای چون دریده و سلطه را بر آنها بزند.

در حالی که فمینسم نه شاخ دارد نه دم

دوستان اگر حقیقتاً می خواهیم آن شعارهای بالا را که بسیاری از شما هم چند ین سال است آنها را باور دارید،به جامه عمل در آ وریم و دنیای پر از عشق، دوستی، برابر و آزاد داشته باشیم و در صلح صفا و بدون فقر گرسنگی و هر گونه ستمی زندگی کنیم .باید عمل کرد. نظام پوسیده مردسالاری همانطور که یک شبه شکل نگرفته، یک شبه هم از بین نخواهد رفت.

بهترین کاری که می شود کرد، بر هم زدن رابطه قدرت میان زن و مرد است ،اساساً این مبارزه از درون خانواده به عنوان اولین هسته اجتماعی شروع می شود.یکی از راهها ی مبارزه با سیستم مرد سالار تربیت کودکان است.کودکان از بدو تولد دختر و پسر زاده نمی شوند.بلکه دختر و پسر تربیت می شوند.

کودکان عمل را بهتر می بینند و درک می کنند تا حرف و شعار را،تا زمانی که کودکان شاهد زور گویی پدر و تسلیم پذیری مادر باشند هرگز ما نه به برابری بلکه به هیچ جا نخواهیم رسید. نمی شود مدافع دنیای بهتر بود ولی نسبت به جعل، مذهب، قانون، خرافات، عادات و فرهنگ موضع نداشت، نمی شود برای رهایی زن و ارزشهای اجتماعی مبارزه کرد و همزمان مثنوی معنوی را که در آن جهود سگ است وزن خر، را ستود آیا می شود مدعی فردای بهتر بود ولی نسبت به حجاب، ناموس پرستی، غیرت، عفت، باکره گی، بعله برون،زبان،سینما، موسیقی، رقص، لباس، هنر، تکنولوژی،علم، سیاست، کار خانگی،سکوت کرد، تا زمانی که به این روا ل باشد (خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو) ما چه آگاهانه چه نا آگاهانه عامل تولید و باز تولیدی ابزار سرکوب زنان هستیم.

مرد سالاری در جامعه ما با تشویق،اجبار و سرکوب توسط زنان و مردان از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود.

از آنجائیکه جامعه ای مردسالار خشن است و سالاری خودش را از اعمال خشونت میگیرد با اشکال متفاوت( روحی و فیزیکی )به آن چه می خواهد می رسد.و هر چه زن بیشتر خشونت را بپذیرد او بیشتر می تازد، زیرا خشونت در مجموع بتدریج شروع میشود.

ابتدا از اینکه با دوستان مردش صحبت می کند خوشش نمی آ ید.بعد از این شاکی است که او تمام وقتش را صرف دوستان و خانواده اش می کند. به طرق گوناگون علاقه های فردی، کار زن و سرگرمی همایش را تحقیر می کند و بی ارزش می خواند.زن پیوسته از علاقمندی های خودش می زند. نوع لباس پوشیدن ش را هم بنا به خواست مرد تغییر میدهد
گاهی اوقات هم فقط با تائید یا تحقیر زن های دیگر به زنان نزدیک خود می فهماند که تو نباید پایت را از گلیم خود درازتر کنی.بسیاری اوقات مرد در ابراز نظرش صریح و روشن نیست و مشخص نمیکند که چه چیز است که این بار او را می آزارد، مثلا اقدام به سکوت های طولانی و خسته کننده و به تلویزیون خیره شدن می کند.و از آنجاییکه ما زنان غالباً یاد گرفته ایم که مسئول حفظ فضای گرم و دوستانه خانه و مهمانی باشیم و نمی خواهیم کانون خانواده گی مان متشنج باشد.مدام خود را بر اساس خواست های او تغییر می دهیم و خواسته های خودمان را به فراموشی می سپریم و در بست در اختیار شوهر و فرزندان قرار می گیریم. بتدریج حیطه زندگی زن محدود می شود و به زنی مطیع، سر بزیر، نجیب و مقتصد تبدیل می شود و آنگاه آ ن زنی می شود که جامعه مردسالار می پسندد.سپس با این معیارها می تواند در مجالس حضور داشته باشد. اما به عنوان زنانی که حق اظهار نظرشان در حد مد و نوع غذا یا سریالهای تلویزیون است.
زنان می توانند دور هم جمع شوند، مجا لس زنانه ترتیب بدهند، با هم یواشکی درد دل کنند، از آ آخرین لباس و فرشی که خریده اند حرف بزنند. پز بدهند،فخر بفروشند از افتخارات پدر،شوهر،برادر و پسر ارشد شان بگویند. پشت سر زنان همسایه و دختران فامیل حرف بزنند،قهر و ناز کنند.این آن تصویری است که مردسالاری در جامعه به طرق مختلف تبلیغ می کند.

و اما شکل دیگر مردسالاری از جانب زنان و مردان مدعی چپگرا عرضه می شود.

چپ سنتی مخالف تشکیلات مستقل زنان است و بر این عقیده است که با از بین رفتن طبقات، ستم جنسی هم خود به خود از بین خواهد رفت.
آنها جنبش مستقل زنان را متهم به ایجاد جدایی میان صفوف زنان و مردان و به تحلیل بردن نیروی های زحمتکش در مقابل استثمار گران میکنند.در حالی که این جداسازی فقط یک اتهام است و مردان چپ و یا مدعی چپ گرائی تافتی جدا بافته نیستند فرهنگ مردسالارانه درآنها هم نفوذ دارد. ما زنان فمینیست هرگز فراموش نمی کنیم هفده اسفند 1357 برابر با هشت مارچ را، آن تجربه به ما آموخت که، این خود زنان هستند که باید پیش از هر کس و بیش از هر کس برای رفع مشکلات ویژه خویش مبارزه کنند.
ما معتقدیم که ستم جنسی و ستم طبقاتی دو روی یک سکه هستند.مبارزه با ستم طبقاتی یکی از وظایف زنان می باشد. متشکل شدن زنان در تشکل های مستقل خود مغایر تی با مبارزه با ستم طبقاتی ندارد،ساختن تشکیلات مستقل از مبرم ترین وظایف زنان است. این جنبش بدون در نظر گرفتن هر گونه مصلحت و ضرورت حزبی و سازمانی در هر شرایطی باید با نظام مردسالارانه بجنگد. مگر می شود، مبارزه طبقاتی کرد،شعار مرگ بر جمهوری اسلامی و مرگ بر سرمایه ای جهانی داد ولی در خانه و اجتماع غلام ،مطیع و بردۀ برده بود.
بله ما فمینیستها معتقدیم ریشه های مردسالاری عمیق تر از اینهاست که عده ای فکر می کنند با جابجایی قدرت و حکومت یا با برابری قانونی محو می شود.
سیستم مردسالار، توسط نیروی زر سرمایه دار، زور نیروهای نظامی و تزویر مذهبی و ارتباطات جمعی حفظ و حراست می شود.در دنیای واقعی هرگز چاقو دسته اش را نمی برد و هیچکس بر خلاف منافع فردی، اجتماعی و طبقاتی اش خواسته و آگاهانه گامی بر نمی دارد،جنبش مستقل زنان وظیفه سنگینی دارد،این جنبش دریک زمان در چند جبهه مبارزه می کند.
فمینیستها می گویند:ما با خصوصی ترین روابط یا حوزه ی مین گذاری شده و مقدس خانواده هم کار داریم ،چرا که آن هم سیاسی است.
دشمنان فمینیسم می گویند : فمینیسم یک جنبش ضد مرد و هدفش مبارزه با مردان است و زنان فمینیست خواهان جایگزین کردن نظام زن سالاری هستند، عقده ای اند، دیوانه های ضد مردند،دریده و سلیطه هستند.در حالی که ما به هرچه سالار است نه می گوییم،بگذارید بگویند، ما وحشتی نداریم از انزوا، تمسخر و بد نامی هم نترسیده
و نمی ترسیم.اعتقاد ما بر هم زدن معیارهای جامعه مردسالار را و دریک کلام نه گفتن به همه تصوری است که آنها از ما ساخته اند.ما در هر زمان و مکانی با هرگونه تبعیض،نابرابری،بی عدالتی،استثمار و تجاوز به حقوق انسانها مخالفیم،گرایش سوسیالیستی داریم و خودمان را فمینیست می دانیم.

با آرزوی داشتن جامعه ای آزاد و سالم .





منابع تهیه

فصلنامه زن

آوای زن

آرش











1/1/1383